شما را....تو را....این روزها.... هنوز هم با گیره ای در خیال آن شبها آویخته ام.... اما پایین تر از چشم .... در انحنای خشکی ... بر گسترده ی صورتت ....دریا هیچ .... تمام کوششم این تکرار است: ای سیب سبز ترش ! مداد غریبه ات حادثه روزهای بهار را در سخره سکوت من می شکند ... بی آنکه بفهمد دلتنگی ام در لابلای زلفهای پیچیده ات " هدیه " ای آشفته است.....
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
هذیان | 0 | 18 | ir2san |